زندگی مثل یک جاده است گاهی هموار ..و گاهی هم پر از پیج و خم …..گاهی آفتابی و گاهی هم ابریست …. روستایی که درش زندگی کردیم و قد کشیدیم ….آنقدر بزرگ نبود …امکانات آنچنانی هم نداشت …. اما پدر و مادری داشتیم که قلب شأن مثل دریا بود …
فاطمه و لیلا ( فاطی لیلا) دو خواهر دوقلو که آخرین فرزند خانواده بودیم اهل یک روستا سرسبز از شهر لاهیجان ..فاطمه سال ۸۲ وارد دانشگاه شد و ریاضی خوند لیلا هم رشته ی کامپیوتر …خیلی دنبال کار بودیم اما خوب همیشه زندگی اونجوری نیست که می خوای ..چند سالی فاطمه تدریس می کرد و لیلا توی شرکت کامپیوتری مشغول بود گذشت… با ازدواج از هم دور شدیم … حالا سالهاست که فاطمه زاهدان زندگی می کنه و لیلا تهران …
زندگی خوب یا بد می گذره اما رفتن پدر و مادر و قبول اینکه دیگه نیستند خیلی سخته ….چند سالی هست که نداریم شون …
و ما برای رهایی از این غم وارد دنیای کلمات شدیم و چقدر قشنگِ غرق شدن در خوشی های شخصیت های داستان ها … دست به قلم گرفتیمو نوشتیم … خلق کردیم …
به جرات می گم این کار برامون زندگی بود هرچند غم ها همیشه تو خاطر آدم می مونه اما دنیای داستان های عاشقانه روزهای قشنگی رو برامون به ارمغان آورد …
دوست عزیزم می خوام شما هم در لحظات خوبمون شریک بشید سایت رمان یاب یه خونه هست قرار با هم لحظات خوبی رو سپری کنیم؛ پس با ما باشید تا ماهم برای شما قلم بدست بگیریم